بیراهه ای در آفتاب

ساخت وبلاگ

هنگامی که مسلسل به غشغشه افتاد
مرگ برابرِ من نشسته بود
ــ آن سوی میزِ کنکاشِ «چه باید کرد و چگونه» ــ
و نمونه‌های چاپخانه را اصلاح می‌کرد.

از خاطرم گذشت که: «چرا برنمی‌خیزد پس؟
مگر نه قرار است
که خون بیاید و
چرخِ چاپ را
بگرداند؟

۱۳۶۰

احمد شاملو

بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 85 تاريخ : يکشنبه 30 بهمن 1401 ساعت: 21:49

هرچند من ندیده‌ام این کورِ بی‌خیالاین گنگِ شب که گیج و عبوس است ــخود را به روشنِ سحرنزدیک‌تر کند،لیکن شنیده‌ام که شبِ تیره ــ هرچه هست ــآخر ز تنگه‌های سحرگه گذر کند...□زین‌روی در ببسته به خود رفته‌ام فرودر انتظارِ صبح.فریاد اگرچه بسته مرا راه بر گلودارم تلاش تا نکشم از جگر خروش.اسپندوار اگرچه بر آتش نشسته‌امبنشسته‌ام خموش.وز اشک گرچه حلقه به دو دیده بسته‌امپیچم به خویشتن که نریزد به دامنم.□دیری‌ست عابری نگذشته‌ست ازین کنارکز شمعِ او بتابد نوری ز روزنم...فکرم به جُست‌وجوی سحر راه می‌کشداما سحر کجا!در خلوتی که هست،نه شاخه‌یی ز جنبشِ مرغی خورَد تکاننه باد روی بام و دری آه می‌کشد.حتا نمی‌کند سگی از دور شیونیحتا نمی‌کند خَسی از باد جنبشی...غولِ سکوت می‌گزَدَم با فغانِ خویشو من در انتظارکه خوانَد خروسِ صبح!کشتی به شن نشسته به دریای شب مراوز بندرِ نجاتچراغِ امیدِ صبحسوسو نمی‌زند...از شوق می‌کشم همه در کارگاهِ فکرنقشِ پَرِ خروسِ سحر رالیکن دوامِ شب همه را پاک می‌کند.می‌سازمش به دل همهاما دوامِ شبدر گورِ خویشساخته‌ام رادر خاک می‌کند.□هست آنچه بوده است:شوقِ سحر نمی‌دمد اندر فلوتِ خویشخفاشِ شب نمی‌خورَد از جای خود تکان.شاید شکسته پای سحرخیزِ آفتابشاید خروس مرده که مانده‌ست از اذان.مانده‌ست شاید از شنوایی دو گوشِ من:خوانده خروس و بی‌خبر از بانگِ او منم.شاید سحر گذشته و من مانده بی‌خیال:بینایی‌ام مگر شده از چشمِ روشنم.۱۳۲۸احمد شاملو بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 74 تاريخ : پنجشنبه 27 بهمن 1401 ساعت: 16:04

به تو دست می‌سایم و جهان را درمی‌یابم،
به تو می‌اندیشم
و زمان را لمس می‌کنم
معلق و بی‌انتها
عُریان.

می‌وزم، می‌بارم، می‌تابم.
آسمانم
ستارگان و زمین،
و گندمِ عطرآگینی که دانه می‌بندد
رقصان
در جانِ سبزِ خویش.

از تو عبور می‌کنم
چنان که تُندری از شب. ــ

می‌درخشم
و فرومی‌ریزم.

۱۹ مردادِ ۱۳۵۹

احمد شاملو

بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 75 تاريخ : پنجشنبه 27 بهمن 1401 ساعت: 16:04

بیتوته‌ی کوتاهی‌ست جهاندر فاصله‌ی گناه و دوزخخورشیدهمچون دشنامی برمی‌آیدو روزشرمساری جبران‌ناپذیری‌ست.آهپیش از آنکه در اشک غرقه شومچیزی بگویدرخت،جهلِ معصیت‌بارِ نیاکان استو نسیموسوسه‌یی‌ست نابکار.مهتاب پاییزیکفری‌ست که جهان را می‌آلاید.چیزی بگویپیش از آنکه در اشک غرقه شومچیزی بگویهر دریچه‌ی نغزبر چشم‌اندازِ عقوبتی می‌گشاید.عشقرطوبتِ چندش‌انگیزِ پلشتی‌ستو آسمانسرپناهیتا به خاک بنشینی وبر سرنوشتِ خویشگریه ساز کنی.آهپیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی،هر چه باشدچشمه‌هااز تابوت می‌جوشندو سوگوارانِ ژولیده آبروی جهان‌اند.عصمت به آینه مفروشکه فاجران نیازمندتران‌اند.خامُش منشینخدا راپیش از آن که در اشک غرقه شوماز عشقچیزی بگوی!۲۳ مردادِ ۱۳۵۹ احمد شاملو بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 75 تاريخ : پنجشنبه 27 بهمن 1401 ساعت: 16:04

او را به رؤیای بخارآلود و گنگِ شام‌گاهی دور، گویا دیده بودم من...لالاییِ گرمِ خطوطِ پیکرش در نعره‌های دوردست و سردِ مه گم بود.لبخندِ بی‌رنگش به موجی خسته می‌مانست؛ در هذیانِ شیرینش ز دردی گنگ می‌زد گوییا لبخند...□هر ذره چشمی شد وجودم تا نگاهش کردم، از اعماقِ نومیدی صدایش کردم:«ــ ای پیدای دور از چشم!«دیری‌ست تا من می‌چشَم رنجابِ تلخِ انتظارت را«رویای عشقت را، در این گودالِ تاریک، آفتابِ واقعیت کن!»وآن دَم که چشمانش، در آن خاموش، بر چشمانِ من لغزیددر قعرِ تردید این‌چنین با خویشتن گفتم:«ــ آیا نگاهش پاسخِ پُرآفتابِ خواهشِ تاریکِ قلبِ یأس‌بارم نیست؟«آیا نگاهِ او همان موسیقی گرمی که من احساسِ آن را در هزاران خواهشِ پُردرد دارم، نیست؟«نه!«من نقشِ خامِ آرزوهای نهان را در نگاهم می‌دهم تصویر!»آن‌گاه نومید، از فروتر جای قلبِ یأس‌بارِ خویش کردم بانگ باز از دور:«ــ ای پیدای دور از چشم!...»او، لب ز لب بگشود و چیزی گفت پاسخ رااما صدایش با صدای عشق‌های دورِ از کف رفته می‌مانست...لالایی گرمِ خطوطِ پیکرش، از تاروپودِ محوِ مه پوشید پیراهن.گویا به رؤیای بخارآلود و گنگِ شامگاهی دور او را دیده بودم من...۲۳ آذر ۱۳۳۳احمد شاملو بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 87 تاريخ : چهارشنبه 12 بهمن 1401 ساعت: 12:44

غم
اینجا نه
که آنجاست
دل
امّا
در سرمای این سیاه‌خانه می‌تپد.

در این غُربتِ ناشاد
یأسی‌ست اشتیاق
که در فراسوهای طاقت می‌گذرد.

بادامِ بی‌مغزی می‌شکنیم
یادِ دیاران را
و تلخای دوزخ
در هر رگِمان می‌گذرد.

دیِ ۱۳۵۷
لندن

احمد شاملو

بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 87 تاريخ : چهارشنبه 12 بهمن 1401 ساعت: 12:44